منتخبی از زیباترین اشعار فریدو ن مشیری
************************************ 7777777777777777
یاد من باشد...

 

 

گْل مهر تو

 



گاهی...

 

 

یاد تو



شکوه روشنایی

 

 



دستهای به هم پیوسته

در فرو بسته ترین دشواری

در گرانبارترین نومیدی،

بارها بر سر خود بانگ زدم:

"هیچت ار نیست مخور خون جگر، دست که هست!"

بیستون را یاد آر، دستهایت را بسپار به کار

کوه را چون پَرِ کاه از سر راه بردار!

وَه چه نیروی شگفت انگیزیست

دستهایی که به هم پیوسته ست...!

 

"فریدون مشیری"

 

 



گر تو آزاد نباشی...

گر تو آزاد نباشی، همه دنیا قفس است...!

تا پر و بال تو و راه تماشا بسته ست،

هر کجا هست، زمین تا به ثریا قفس است...!

تا که نادان به جهان حکمروایی دارد،

همه جا در نظر مردم دانا قفس است...!

 

"فریدون مشیری"

 

 



دلاویزترین حرف جهان

این دلاویزترین حرف جهان را همه وقت

نه به یک بار و به ده بار، که صد بار بگو

«دوستم داری؟» را از من بسیار بپرس

«دوستت دارم» را با من بسیار بگو

 

"فریدون مشیری"

 

 



در پی هر گریه

گفته بودند: از پس هر گریه، آخر خنده ایست

این سخن بیهوده نیست...

زندگی مجموعه ای از اشک و لبخند است

خنده ی شیرینِ فروردین

بازتابِ گریه ی پربارِ اسفند است...

 

"فریدون مشیری"

 

 

 

ساز تو...
ساز تو دهد روح مرا قدرت پرواز

از حنجره ات پنجره ای سوی خدا باز

   احساس من و ساز تو 

  جان های هم آهنگ

جان من و آوای تو یاران هم آواز

گلبانگ تو روشنگر جان است

قول و غزلت پرچم شادی ست

بر افراز

 

"فریدون مشیری"

 

 

 

گرگ درون
گفت دانایى: که گرگى خیره سر،

هست پنهان در نهاد هر بشر!

هر که گرگش را دراندازد به خاک،

رفته رفته مى‌شود انسان پاک!

هرکه با گرگش مدارا مى‌کند،

خلق و خوى گرگ پیدا مى‌کند...

اینکه مردم یکدگر را مى‌درند،

گرگهاشان رهنما و رهبرند!

اینکه انسان هست این سان دردمند،

گرگها فرمان روایى مى‌کنند!

این ستمکاران که با هم همرهند،

گرگهاشان آشنایان همند!

گرگها همراه و انسانها غریب،

با که باید گفت این حال عجیب!

 

"فریدون مشیری"

 

 

 

قلب آهنی
گفته مي‌شد: « هر كه با ما نيست با ما دشمن است!»

گفتم: آري، اين سخن فرموده اهريمن است!

اهل معنا، اهل دل، با دشمنان هم دوستند،

اي شما، با خلق دشمن! قلب تان از آهن است؟!

 

"فریدون مشیری"

 

 


برچسب‌ها: فریدون مشیری, شعر, جملات زیبا
[ یکشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۹۲ ] [ ] [ arezσσ ] [ آرشیو نظرات ]
عشق بورزيد
 
اي همه مردم، در اين جهان به چه کاريد ؟

عمر گران‌ مايه را چگونه گذاريد ؟

هرچه به عالم بود اگر به‌ کف آريد

هيچ نداريد اگر که عشق نداريد

واي شما دل به عشق اگر نسپاريد

گر به ثريا رسيد هيچ نيرزيد

عشق بورزيد

دوست بداريد

 

"فریدون مشیری"

 

 

 

در بلندي هاي پرواز
زمان در خواب و دريا قصه پرداز

خيالم در بلندي هاي پرواز،

 

ز تلخي هاي پايان، مي رسيدم-

 

به شيرينِ شگفتي هاي آغاز !

 

 

"فریدون مشیری"

 

 



انسانیت
اهمیت و ارج زندگی در همین است که موقت است،


 تو باید جاودانگی خودت را در جای دیگری نشان بدهی،


و آن جا «انسانیت» است!

 

"فریدون مشیری"

 

 

 
محو تماشا
گفته بودی که چرا محو تماشای منی
 

آنچنان مات که یکدم مژه بر هم نزنی

 
مژه بر هم نزنم تا که زِ دستم نرود
 

ناز چشم تو ، بقدر مژه بر هم زدنی....

 

"فریدون مشیری"

 

 

 



تو بخند...
تو بدان این را

تنها تو بدان

تو بیا تو بمان با من، تنها تو بمان

جای مهتاب به تاریکی شبها تو بتاب

من فدای تو، به جای همه گلها تو بخند...

"فریدون مشیری"

آه آن همه خاک!
بر خاک چه نرم می خرامی ای مرد!

آنگونه که بر کفش تو ننشیند گرد

فردا که جهان کنیم بدرود به درد

آه آن همه خاک را چه می خواهد کرد؟!

 

"فریدون مشیری"

 

 

 

 

 

هیچ و باد
هیچ و باد است جهان

گفتی و باور کردی؟!

کاش، یک روز، به اندازه ی هیـــــچ

غم بیهوده نمیخوردی!

کاش، یک لحظه، به سرمستی بــــــاد

شاد و آزاد به سر می بردی


"فریدون مشیری"



 



درخت
درختی خشک را مانم به صحرا

که عمری سر کند تنهای تنها

نه بارانی که آرد برگ و باری

نه برقی تا بسوزد هستیش را

 

"فریدون مشیری"

 

 

 

جادوی سکوت

من سکوت خویش را گم کرده ام

ای سکوت ای مادر فریادها

گم شدم در این هیاهو گم شدم 

من که خود افسانه میپرداختم

عاقبت افسانه مردم شدم !

تو کجایی تا بگیری داد من ؟

گر سکوت خویش را میداشتم

زندگی پر بود از فریاد من !

"فریدون مشیری" 


 

 

عمر گل
اگر عمر گل 

هفته ای بیش نیست

خدایا نه خارم

چرا مانده ام

"فریدون مشیری"

 

 

 

 

دست گیری
امــروز دســت گیــر

کــه فــردا،

از دســت رفتــه اســت؛

انســان خستــه‌ای کــه نجــاتــش بــه دســت تــوســت . . .

 

"فریدون مشیری"

 

 



گرمی دل ها

دل من دير زمانیست كه می پندارد:

بی گمان سنگدل است آنكه روا می دارد

جان اين ساقه نازك را

                       - دانسته-

                                بيازارد! ...

« دوستی » نيز گلی است؛

مثل نيلوفر و ناز،

ساقه ترد ظريفی دارد...

 

 

 

...زندگی ، گرمی دل های به هم پيوسته ست

تا در آن دوست نباشد همه درها بسته ست...

 
 

...باغ جانت همه وقت از اثر صحبت دوست

تازه،

        عطر افشان

                   گلباران باد

"فریدون مشیری"

 

 

 

 



افسوس
گفتی که: چو خورشید زنم سوی تو پر

چون ماه شبی می کشم از پنجره سر

اندوه ...

که خورشید شدی ... تنگ غــــروب!

افسوس ...

که مهتاب شدی ... وقت ســــــــحر!

 

"فریدون مشیری"

 

 

 

 

 

بیهودگی
امروز را به باد سپردم

امشب کنار پنجره بیدار مانده ام

دانم که بامداد

امروز دیگری را با خود می آورد

تا من دوباره آن را

بسپارمش به باد

 



ماه و سنگ

اگر ماه بودم، بهرجا که بودم

سراغ تو را از خدا می گرفتم

وگر سنگ بودم، بهرجا که بودی 

سر رهگذار تو جا می گرفتم

اگر ماه بودی، به صد ناز شاید

شبی بر لب بام من می نشستی

وگر سنگ بودی، بهرجا که بودم
 
مرا می شکستی، مرا می شکستی !

"فریدون مشیری"


 



من نمی گویم...
من نمیگویم درین عالم

گرم پو، تابنده، هستی بخش

 

چون خورشید باش

تا توانی

 

پاک، روشن

مثل باران

 

مثل مروارید باش

 

"فریدون مشیری"

 

 

 



هرچه بادا باد

 

من يقين دارم كه برگ ،

كاين چنين خود را رها كردست در آغوش باد ،

فارغ است از ياد مرگ !

 

                               آدمي هم مثل برگ ، مي تواند زيست بي تشويش مرگ ،

                               گر ندارد همچو او آغوش مهر باد را ،

                               مي تواند يافت لطف :

                               «هر چه بادا باد را »

 

                                                                               "فریدون مشیری"

 

یار...

بر ماسه ها نوشتم :

           دریای هستی من 

                    از عشق توست سرشار      

                                         این را به یاد بسپار.

بر ماسه ها نوشتی :

           ای همزبان دیرین

                     این آرزوی پاکیست

                                 اما به باد بسپار.

                                                                              "فریدون مشیری"

 

 

فریدون مشیری

اشعار کوتاه و زیبای فریدون مشیری

 

اشعار کوتاه و زیبای فریدون مشیری؛

گفت دانایی که: گرگی خیره سر،
هست پنهان در نهاد هر بشر!…
هر که گرگش را در اندازد به خاک
رفته رفته می شود انسان پاک
وآن که با گرگش مدارا می کند
خلق و خوی گرگ پیدا می کند
در جوانی جان گرگت را بگیر!
وای اگر این گرگ گردد با تو پیر
روز پیری، گر که باشی هم چو شیر
ناتوانی در مصاف گرگ پیر
مردمان گر یکدگر را می درند
گرگ هاشان رهنما و رهبرند…
وآن ستمکاران که با هم محرم اند
گرگ هاشان آشنایان هم اند
گرگ ها همراه و انسان ها غریب
با که باید گفت این حال عجیب؟

*

*

جان میدهم به گوشه زندان سرنوشت
سر را به تازیانه او خم نمیکنم!
افسوس به دوروزه هستی نمیخورم
زاری بر این سراچه ماتم نمیکنم…
ای سرنوشت مرد نبردت منم بیا!
زخمی دگر بزن که نیافتاده ام هنوز
شادم از این شکنجه خدا را،مکن دریغ
روح مرا در آتش بیداد خود بسوز !
ای سرنوشت،هستی من در نبرد توست
بر من ببخش زندگی جاودانه را!
منشین که دست مرگ زبندم رها کند

*

*

در پشت چارچرخه فرسوده ای / کسی
خطی نوشته بود:
“من گشته ام نبود !
تو دیگر نگرد
نیست!”…

گر خسته ای بمان و اگر خواستی بدان:
ما را تمام لذت هستی به جستجوست.
پویندگی تمامی معنای زندگی ست.
هرگز
“نگرد! نیست”
سزاوار مرد نیست…

*

*

از همان روزی که دست حضرت قابیل
گشت آلوده به خون حضرت هابیل
از همان روزی که فرزندان آدم
زهر تلخ دشمنی در خون شان جوشید
آدمیت مرد
گرچه آدم زنده بود
از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند
از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند
آدمیت مرده بود
بعد دنیا هی پر از آدم شد و این آسیاب
گشت و گشت
قرنها از مرگ آدم هم گذشت
ای دریغ
آدمیت برنگشت
قرن ما
روزگار مرگ انسانیت است…

*

*

من نمیگویم درین عالم
گرم پو، تابنده، هستی بخش
چون خورشید باش
تا توانی
پاک، روشن
مثل باران
مثل مروارید باش

*

*

ای بینوا که فقر تو تنها گناه تست
در گوشه ای بمیر که این راه راه تست
این گونه گداخته جز داغ ننگ نیست
وین رخت پاره دشمن حال تباه تست
در کوچه های یخ زده بیمار و دربدر
جان میدهی و مرگ تو تنها پناه تست
باور مکن که در دلشان میکند اثر
این قصه های تلخ که در اشک و آه تست
اینجا لباس فاخر که چشم همه عذرخواه تست
در حیرتم که از چه نگیرد درین بنا
این شعله های خشم که در هر نگاه تست

*

*

من سکوت خویش را گم کرده ام
لاجرم در این هیاهو گم شدم
من که خود افسانه می پرداختم
عاقبت افسانه مردم شدم
ای سکوت ای مادر فریاد ها
ساز جانم از تو پر آوازه بود
تا در آغوش تو ، راهی داشتم
چون شراب کهنه شعرم تازه بود
در پناهت برگ و بار من شکفت
تو مرا بردی به شهر یاد ها
من ندیدم خوشتر از جادوی تو
ای سکوت ای مادر فریاد ها
گم شدم در این هیاهو گم شدم
تو کجایی تا بگیری داد من
گر سکوت خویش را می داشتم
زندگی پر بود از فریاد من

*

*

چنان فشرده شب تیره پا که پنداری
هزار سال بدین حال باز می ماند
به هیچ گوشه ای از چارسوی این مرداب
خروس ایه آرامشی نمی خواند
چه انتظار سیاهی
سپیده می داند ؟

*

*

دور یا نزدیک راهش می توانی خواند
هرچه را آغاز و پایانی است
حتی هرچه را آغاز و پایان نیست
زندگی راهی است
از به دنیا آمدن تامرگ
شاید مرگ هم راهی است
راهها را کوه ها و دره هایی هست
اما هیچ نزهتگاه دشتی نیست
هیچ رهرو را مجال سیر و گشتی نیست
هیچ راه بازگشتی نیست
بی کران تا بی کران امواج خاموش زمان جاری است
زیر پای رهروان خوناب جان جاری است
آه
ای که تن فرسودی و هرگز نیاسودی
هیچ ایا یک قدم دیگر توانی راند؟
هیچ ایا یک نفس دیگر توانی ماند ؟
نیمه راهی طی شد اما نیمه جانی هست
باز باید رفت تا در تن توانی هست
باز باید رفت
راه باریک و افق تاریک
دور یا نزدیک

*

*

بهترین لحظه های روز و شبم
لحظه های شکفتن سحر است
که سیاهی شکسته پا به گریز
روشنایی گشوده بال و پر است

*

*

باز کن پنجره ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی ها را
جشن میگیرد…
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت
برگ ها پژمردند
تشنگی با جگر خاک چه کرد
هیچ یادت هست
توی تاریکی شب های بلند
سیلی سرما با تاک چه کرد
با سرو سینه گلهای سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد
هیچ یادت هست
حالیا معجزه باران را باور کن
و سخاوت را در چشم چمنزار ببین…

*

*

قفسی باید ساخت
هرچه در دنیا گنجشک و قناری هست
با پرستوها
و کبوترها
همه را باید یکجا به قفس انداخت
روزگاری است که پرواز کبوترها
در فضا ممنوع است
که چرا
به حریم جت ها خصمانه تجاوز شده است
روزگاری است که خوبی خفته است
و بدی بیدار است …

*

*

گفته می شد هر که با ما نیست با مادشمن است
گفتم آری این سخن فرموده اهریمن است
اهل معنا اهل دل با دشمنان هم دوستند
ای شما با خلق دشمن ؟ قلبهاتان از آهن است؟

*

*

بر خاک چه نرم می خرامی ای مرد
آن گونه که بر کفش تو ننشیند گرد
فردا که جهان کنیم بدرود به درد
آه آن همه خاک را چه می خواهد کرد

*

*

تاج از فرق فلک برداشتن ،
جاودان آن تاج بر سرداشتن :
در بهشت آرزو ره یافتن،
هر نفس شهدی به ساغر داشتن،
روز در انواع نعمت ها و ناز،
شب بتی چون ماه در بر داشتن ،
صبح از بام جهان چون آفتاب ،
روی گیتی را منور داشتن ،
شامگه چون ماه رویا آفرین،
ناز بر افلاک اختر داشتن،
چون صبا در مزرع سبز فلک،
بال در بال کبوتر داشتن،
حشمت و جاه سلیمانی یافتن،
شوکت و فر سکندر داشتن ،
تا ابد در اوج قدرت زیستن،
ملک هستی را مسخر داشتن،
برتو ارزانی که ما را خوش تر است :
لذت یک لحظه “مادر” داشتن!

*

*

آیینه چون شکست
قابی سیاه و خالی
از او به جای ماند
با یاد دل که آینه ای بود
در خود گریستم
بی آینه چگونه درین قاب زیستم

*

*

چرا از مرگ می ترسید
چرا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید
چرا آغوش گرم مرگ را افسانه می دانید
مپندارید بوم نا امیدی باز
به بام خاطر من می کند پرواز
مپندارید جام جانم از اندوه لبریز است
مگویید این سخن تلخ و غم انگیز است…
بهشت جاودان آن جاست
جهان آنجا و جان آنجاست…
نه فریادی نه آهنگی نه آوایی
نه دیروزی نه امروزی نه فردایی
جهان آرام و جان آرام
زمان در خواب بی فرجام
خوش آن خوابی که بیداری نمی بیند
سر از بالین اندوه گران خویش بردارید
در این دوران که آزادگی نام و نشانی نیست
در این دوران که هر جا هر که را زر در ترازو ،زور در بازوست
جهان را دست این نامردم صدرنگ بسپارید
که کام از یکدیگر گیرند و خون یکدیگر ریزند
همه بر آستان مرگ راحت سر فرود آرید
چرا آغوش گرم مرگ را افسانه می دانید
چرا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید
چرا از مرگ می ترسید!

*

*

تو کیستی، که من اینگونه بی تو بی تابم؟
شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم .
تو چیستی، که من از موج هر تبسم تو
بسان قایق، سرگشته، روی گردابم!

تو در کدام سحر، بر کدام اسب سپید؟
تو را کدام خدا؟
تو از کدام جهان؟
تو در کدام کرانه، تو از کدام صدف؟
تو در کدام چمن، همره کدام نسیم؟
تو از کدام سبو؟

من از کجا سر راه تو آمدم ناگاه!
چه کرد با دل من آن نگاه شیرین، آه!
مدام پیش نگاهی، مدام پیش نگاه!
کدام نشاه دویده است از تو در تن من؟

که ذره های وجودم تو را که می بینند،
به رقص می آیند،
سرود میخوانند!

چه آرزوی محالی است زیستن با تو
مرا همین بگذارند یک سخن با تو:
به من بگو که مرا از دهان شیر بگیر!

به من بگو که برو در دهان شیر بمیر!

بگو برو جگر کوه قاف را بشکاف!
ستاره ها را از آسمان بیار به زیر؟
ترا به هر چه تو گویی، به دوستی سوگند

هر آنچه خواهی از من بخواه، صبر مخواه.
که صبر، راه درازی به مرگ پیوسته ست!

تو آرزوی بلندی و، دست من کوتاه
تو دوردست امیدی و پای من خسته ست.
همه وجود تو مهر است و جان من محروم
چراغ چشم تو سبزست و راه من بسته است.

 (زمزار)

اشعار فریدون مشیری / پرواز
گاهی میانِ خلوتِ جمع ،
یا در انزوای خویش ،
موسیقیِ نگاهِ تو را گوش می‌کنم!
وز شوقِ این محال ،
که دستم به دستِ توست،
من جای راه رفتن
پرواز می‌کنم ...!

"فریدون مشیری"

 



اشعار فریدون مشیری " مصرع شیوا"
" مصرع شیوا "

 

شنیدم مصرعی شیوا , که شیرین بود مضمونش!
منم مجنون آن لیلا که صد لیلاست مجنونش!

غم عشق تو را نازم، چنان در سینه رخت افکند؛

که غم های دگر را کرد از این خانه بیرونش،

" فريدون مشيرى "

 




 
اشعار فریدون مشیری

من گرفتار شبم در پی ماه آمده ام
سیب را دست تو دیدم به گناه آمده ام ،

سیب دندان زده از دست تو افتاد زمین
باغبانم که فقط محض نگاه آمده ام ،

چال اگر در دل آن صورت کنعانی هست
بی برادر همه شب در پی چاه آمده ام ،

شب و گیسوی تو تا باز به هم پیوستند
من به شبگردی این شهر سیاه آمده ام ،

این همه تند مرو شعر مرا خسته مکن
من که در هر غزلم سوی تو راه آمده ام،

 


اشعار فریدون مشیری
 
 
صبا را ديدم و گفتم صبا دستم به دامانت

 

بگو از من به دلدارم تو را من دوست میدارم

ولي افسوس و صد افسوس

زابر تيره برقي جست

که قاصد را ميان ره بسوزانيد

کنون وامانده از هر جا

دگر با خود کنم نجوا

يکي را دوست ميدارم

ولي افسوس او هرگز نميداند

 

"فریدون مشیری"


اشعار فریدون مشیری
"درد بی درمان"

 

درد بی درمان شنیدی؟
حال من یعنی همین!
بی تو بودن،
درد دارد!
می زند من را زمین

می زند بی تو مرا،
این خاطراتت روز و شب
درد پیگیر من است،
صعب العلاج یعنی همین!

"فریدون مشیری"


فریدون مشیری / درد مشترک

 

 


فریدون مشیری / دوبیتی

 

گفتی چه دلگشاست افق در طلوع صبح

گفتم که چهره ی تو از آن دلگشاتر است

  

گفتی که با صفاتر از این نوبهار چیست؟

گفتم جمال دوست، بسی با صفاتر است

 

فریدون مشیری



فریدون مشیری و عباس معروفی / نیستن

 

تو نیستی که ببینی ،

چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاریست

چگونه عکس تو در برق شیشه ها پیداست

چگونه جای تو در زندگی سبز است

هنوز پنجره باز است

تو از بلندی ایوان به باغ می نگری

درخت ها و چمن ها و شمعدانی ها

به آن تبسم شیرین

به آن تبسم مهر

به آن نگاه پر از آفتاب می نگرند

تمام گنجشکان

که در نبودن تو

مرا به باد ملامت گرفته اند

ترا به نام صدا می کنند

هنوز نقش ترا از فراز گنبد کاج

کنار باغچه

زیر درخت ها

لب حوض

درون آینه پاک آب می نگرند

تو نیستی که ببینی چگونه پیچیده است

طنین شعر تو در ترانه من

تو نیستی که ببینی چگونه میگردد

نسیم روح تو در باغ بی جوانه من

چه نیمه شب ها کز پاره های ابر سپید

به روی لوح سپهر

ترا چنانکه دلم خواسته است ساخته ام

چه نیمه شب ها وقتی که ابر بازیگر

هزار چهره به هر لحظه می کند تصویر

به چشم همزدنی

میان آن همه صورت ترا شناخته ام

به خواب می ماند

تنها به خواب می ماند

چراغ آینه دیوار بی تو غمگینند

تو نیستی که ببینی چگونه با دیوار

به مهربانی یک دوست از تو می گویم

تو نیستی که ببینی چگونه از دیوار ...

جواب می شنوم !

تو نیستی که ببینی چگونه دور از تو

به روی هرچه در این خانه است

غبار سربی اندوه بال گسترده است

تو نیستی که ببینی دل رمیده من

بجز تو ، یاد همه چیز را رها کرده است

غروب های غریب

در این رواق نیاز

پرنده ساکت و غمگین

ستاره بیمارست

دو چشم خسته من

در این امید عبث

دو شمع سوخته جان ، همیشه بیدارست ...

تو نیستی که ... ببینی ...

- فریدون مشیری -

 

پ ن 1 : تـــو نباید " دعای مـن " باشی !

از خـدا خواستم ، مـوافق بود !

مـیـتوانی خــدای من باشی ...  - ؟ -

 

پ ن 2 : اگر ازت دور نباشم 

چه جوری برایت دلتنگی کنم ؟

گل قشنگم !

اگر کنارت نباشم

بوی گل و طعم بوسه هات

یادم می رود

بودن یا نبودن

پلک زندگی ماست

در یکی تاب میخوریم

در یکی بی تاب میشویم

و من

در هر پلکی

یکبار دیدنت را میبازم ...

- عباس معروفی -



فریدون مشیری / تک و تنها به تو می اندیشم

 

من مناجات درختان را هنگام سحر

رقص عطر گل یخ را با باد

نفس پاک شقایق را در سینه کوه

صحبت چلچله ها را با صبح

بغض پاینده هستی را در گندم زار

گردش رنگ و طراوت را در گونه گل

همه را میشنوم

می بینم

من به این جمله نمی اندیشم

 

به تو می اندیشم

ای سراپا همه خوبی

تک و تنها به تو می اندیشم

همه وقت

همه جا

من به هر حال که باشم به تو میاندیشم

 

"فریدون مشیری"



دوبیتی ناب از فریدون مشیری

 

سیه چشمی، به کار عشق استاد،
به من درس محبت یاد می داد!


مرا از یاد برد آخر، ولی من
بجز او، عالمی را بردم از یاد!

"فریدون مشیری"


فریدون مشیری / گرگ

 

گفت دانایی که: گرگی خیره سر،
هست پنهان در نهاد هر بشر!

لاجرم جاری است پیکاری سترگ
روز و شب، مابین این انسان و گرگ

زور بازو چاره ی این گرگ نیست
صاحب اندیشه داند چاره چیست

ای بسا انسان رنجور پریش
سخت پیچیده گلوی گرگ خویش

وی بسا زور آفرین مرد دلیر
هست در چنگال گرگ خود اسیر 

هر که گرگش را در اندازد به خاک
رفته رفته می شود انسان پاک 

وآنکه از گرگش خورد هردم شکست
گرچه انسان می نماید گرگ هست 

وآن که با گرگش مدارا می کند
خلق و خوی گرگ پیدا می کند 

در جوانی جان گرگت را بگیر!
وای اگر این گرگ گردد با تو پیر 

روز پیری، گر که باشی هم چو شیر
ناتوانی در مصاف گرگ پیر 

مردمان گر یکدگر را می درند
گرگ هاشان رهنما و رهبرند 

اینکه انسان هست این سان دردمند
گرگ ها فرمانروایی می کنند 

وآن ستمکاران که با هم محرم اند
گرگ هاشان آشنایان هم اند 

گرگ ها همراه و انسان ها غریب
با که باید گفت این حال عجیب؟...

 

"فریدون مشیری"


شعر بهاری از فریدون مشیری و محمد علی بهمنی

 

فریدون مشیری:
‌ای بهار 
ای بهار 
‌ای بهار 
تو پرنده‌ات‌‌ رها 
بنفشه‌ات به بار 
می‌وزی پر از ترانه 
 می‌رسی پر از نگار 
 هرکجا رهگذار تست 
شاخه‌های ارغوان شکوفه ریز 
 خوشه اقاقیا ستاره بار
بیدمشک زرفشان 
لشکر ترا طلایه دار 
 بوی نرگسی که می‌کنی نثار 
برگ تازه‌ای که می‌دهی به شاخسار 
چهره تو در فضای کوچه باغ 
شعر دلنشین روزگار
آفرین آفریدگار 
ای طلوع تو 
 در میان جنگل برهنه 
 چون طلوع سرخ عشق 
چون طلوع سرخ عشق 
 پشت شاخه کبود انتظار 
ای بهار 
‌ای همیشه خاطرات عزیز! 
عاقبت کجا؟ 
کدام دل؟ 
کدام دست؟ 
آشتی دهد من و ترا؟ 
تو به هر کرانه گرم رستخیز 
 من خزان جاودانه پشت میز 
یک جهان ترانه‌ام شکسته در گلو 
 شعر بی‌جوانه‌ام نشسته روبرو 
پشت این دریچه‌های بسته 
می‌زنم هوار 
ای بهار‌ ای بهار ‌ای بهار

محمدعلی بهمنی:
بهار بهار 
صدا همون صدا بود 
 صدای شاخه‌ها و ریشه‌ها بود 
 بهار بهار 
 چه اسم آشنایی؟ 
صدات می‌اد... اما خودت کجایی 
 وابکنیم پنجره‌ها رو یا نه؟ 
 تازه کنیم خاطره‌ها رو یا نه؟ 
بهار اومد لباس نو تنم کرد 
تازه‌تر از فصل شکفتنم کرد 
 بهار اومد با یه بغل جوونه 
 عید آورد از تو کوچه تو خونه 
 حیاط ما یه غربیل 
 باغچه ما یه گلدون 
 خونه ما همیشه 
 منتظر یه مهمون 
 بهار اومد لباس نو تنم کرد
 تازه‌تر از فصل شکفتنم کرد 
بهار بهار یه مهمون قدیمی 
یه آشنای ساده و صمیمی
یه آشنا که مثل قصه‌ها بود 
 خواب و خیال همه بچه‌ها بود 
 آخ... که چه زود قلک عیدیامون 
وقتی شکست باهاش شکست دلامون
 بهار اومد برفارو نقطه‌چین کرد 
خنده به دلمردگی زمین کرد 
چقد دلم فصل بهار و دوست داشت 
واشدن پنجره‌ها رو دوست داشت 
بهار اومد پنجره‌ها رو وا کرد 
من و با حسی دیگه آشنا کرد 
 یه حرف یه حرف، حرفای من کتاب شد 
حیف که همش سوال بی‌جواب شد 
دروغ نگم، هنوز دلم جوون بود 
که صبح تا شب دنبال آب و نون بود


فریدون مشیری / هوا هوای بهار است وباده باده ی ناب

 

گل امید

هوا هوای بهار است وباده باده ی ناب

به خنده خنده بنوشیم جرعه جرعه شراب

در این پیاله ندانم چه ریختی پیداست

که خوش به جان هم افتاده اند آتش وآب

فرشته ی روی من ای آفتاب صبح بهار

مرا به جامی از این آب آتشین در یاب

به جام هستی ما ای شراب عشق بجوش

به بزم ساده ی ما ای چراغ ماه بتاب

گل امید من امشب شکفته در بر من

بیا ویک نفس ای چشم سرنوشت بخواب

مگر نه خاک ره این خرابه باید شد ؟

بیا که کام بگیریم از این جهان خراب

(فریدون مشیری)



فریدون مشیری / خوش به حال روزگار
 

 

خوش به حال روزگار

خوش به حال چشمه ها و دشت ها 

خوش به حال دانه ها و سبزه ها 

خوش به حال غنچه های نیمه باز

 

فریدون مشیری


 

بي تو مهتاب شبي باز از آن كوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم

شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم،

شدم آن عاشق ديوانه كه بودم


در نهانخانه ي جانم گل ياد تو درخشيد

باغ صد خاطره خنديد

عطر صد خاطره پيچيد


يادم آمد كه شبي با هم از آن كوچه گذشتيم

پرگشوديم و در آن خلوت دلخواسته گشتيم

ساعتي بر لب آن جوي نشستيم

تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت

من همه محو تماشاي نگاهت 

آسمان صاف و شب آرام

بخت خندان و زمان رام

خوشه ماه فرو ريخته در آب

شاخه ها دست برآورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ

همه دل داده به آواز شباهنگ

يادم آيد : تو به من گفتي :

از اين عشق حذر كن!

لحظه اي چند بر اين آب نظر كن

آب ، آئينه عشق گذران است

تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است

باش فردا ،‌ كه دلت با دگران است!

تا فراموش كني، چندي از اين شهر سفر كن!


با تو گفتم :‌

"حذر از عشق؟

ندانم!

سفر از پيش تو؟‌

هرگز نتوانم!

روز اول كه دل من به تمناي تو پر زد

چون كبوتر لب بام تو نشستم،

تو به من سنگ زدي من نه رميدم، نه گسستم"

باز گفتم كه: " تو صيادي و من آهوي دشتم

تا به دام تو درافتم، همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم

سفر از پيش تو هرگز نتوانم، نتوانم...! 

اشكي ازشاخه فرو ريخت

مرغ شب ناله ي تلخي زد و بگريخت!

اشك در چشم تو لرزيد

ماه بر عشق تو خنديد،

يادم آيد كه دگر از تو جوابي نشنيدم

پاي در دامن اندوه كشيدم

نگسستم ، نرميدم

رفت در ظلمت غم، آن شب و شب هاي دگر هم

نه گرفتي دگر از عاشق آزرده  خبر هم

نه كني ديگر از آن كوچه گذر هم!

بي تو اما به چه حالي من از آن كوچه گذشتم!

 

 

ترجمه موزون ترکی

سنسیز آیلی گئجه ده من یئنه اول کوچه دن اؤتدوم

                           وار وجودوملا گؤز اولدوم، حئیران آردینجا گزیشدیم

سنی گؤرمک ماراغی چاغلادی جانیم چاناغیندا

                                یئنه اولدوم سنه وورغون ، سنه شئیدا

جانیمین ان قارا ظولمت بوجاغیندا

                    خاطیره‎ن نورونو ساچدی

                                 یادی نین گولشنی آچدی

گول یادین عطرینی ساچدی

یادیما دوشدو قوشا بیر گئجه

                           اول کوچه دن اؤتدوک

قاناد آچدیقدا او آرام گئجه

                بیرلیکده دولاندیق

نئچه آنلیق بولاغین سئیرینه دالدیق

                سن تؤکولموش بوتون اسرار جهان قاره گؤزونده

                                من ده  دالمیش باخیشیندا او اوزونده

گؤیده اولدوز گئجه آرام

باخت یار اولدو ، زامان رام

                    آی    اوزون نازلی بولاقدا سویا سالمیش

اللری گؤیده بوداقلار سانکی آیی اله آلمیش

                   گئجه و چول و چامورلوق  همی داشلیق

هامیسی بایقوشون آوازینا  دالمیش

        یادیما دوشدو  دئدین : گل  چکین     آرتیق بوراخ عشقی

نئچه آنلیق سویا بیر باخ !

سو دئییلدیرمی موقت هو سین گوزگوسو آرتیق ؟

               سن بوگون بیر باخیش ایله نیگران اولسان عزیزیم

صاباحی گؤزله   کی کؤنلون یاد الینده اولاجاقدیر

            اورگین عشقی اونوتسون دئیه    بو شهری بوراخ گئت

دئدیم : عشقی اونودوم‎ مو؟

سنی بیر آن  من آتیم‎می ؟

ایلک گوندن کی بو کؤنلوم قاناد آچدی سنه ساری

قوناراق دام باشینا     من سنه باخدیم

                   سن داش آتدین       منی قوودون

من نه قاچدیم ، نه ال اوزدوم

اووچواولسان دئدیم اول       من ده اووام بو قارا چؤلده

            من بو عشقی اونودوم مو ؟

             سنی بیر آن من آتیم می ؟

گوزیاشی آخدی بوداقدان

                اینله ییب بایقوش اوچوب  کؤچدو بوداقدان

                                   گؤزیاشین تیتره ییب آخدی

آی دا بو عشقینه گولدو

یادیما دوشدو کی ، دینمز- سؤله مز قالدین او حالدا

                                من ده آرتیق غمه دالدیم

                                              نه ال اوزدوم نه ده قاچدیم

باتدی غم ظولمتینه 

           اول گئجه ، هم ده قارا گونلر

نه کئچیرسن داها اول کوچه دن آرتیق اؤتوشورسن

              نه ده دردیندن اؤلن عاشیقینی باشه دوشورسن

سنسیز ایندی نئجه اول کوچه یه آددیم باسارام من؟؟؟

 

فریدون مشیری


========== -------------------- ------------------

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: شعرفریدون مشیری
برچسب‌ها: فریدون مشیری مجموعه اشعار فریدون مشیری شعر مشیری شعر مشیری منتخبی از اشعار فریدون مشیری زییاترین اشعار فریدون مشیری شعر کوتاه

تاريخ : چهار شنبه 16 اسفند 1396 | 17:40 | نويسنده : دریا |

نقد و بررسی فیلم پی کی pk
طرز تهیه پانزده نوشیدنی مخصوص لاغری شگم
چند ایده زیبا برای ساخت زیور الات خمیر چینی
آموزش تصویری ساخت سنجاق سینه پروانه مرواریدی همراه با فیلم آموزشی
آموزش گام به گام و تصویری تزئین کش مو با کلاه کوچک دکوری
آموزش گام به گام و تصویری ساخت گوشواره مدل گربه
آموزش گام به گام و تصویری مونتاژ یا اسمبل کردن یک کامپیوتر
آموزش گام به گام و تصویری ساخت کاناپه فانتزی ودکوری
آموزش تصویری و گام به گام نقاشی پف دار
آموزش ساخت لوسترهای زیبا وخلاقانه با وسائل ساده و دورریختنی
آموزش گام به گام ساخت هلیکوپتر با آرمیچر همراه با فیلم
آموزش گام به گام و تصویری ساخت هواپیما با چوب بستنی
آموزش تصویری و گام به گام ساخت قایق با چوب بستنی
انواع پاستل
آموزش تصویری و گام به گام خمیر فرانز بر روی ظروف
آموزش تصویری و گام به گام ساخت گوشواره رزینی رنگین کمان
آموزش گام به گام و تصویری ساخت ساعت دیواری مدل کلاه گلدار
آموزش تصویری و گام به گام دریم کچر هلال ماه
آموزش تصویری و گام به گام ساخت گردنبند رزینی چشم اژدها
آموزش تصویری و گام به گام ساخت استیکر واتساپ
خرید و قیمت و مشخصات بهترین و قویترین قرص و داروی لاغری و کاهش وزن و تناسب اندام
آموزش تصویری و گام به گام ساخت تاج سر عروس
آموزش تصویری و گام به گام ساخت تاج سر گلدار بسیار زیبا
آموزش تصویری ساخت گردنبند مدل لانه کبوتر
دانلود رایگان آهنگ زیبای Its Now Or Never با صدای قشنگ الویس پریسلیElvis Presley
دانلود آهنگ هندی دلهای هندوستانی با صدای اودیت نارایانUdit Narayan
نگاهی به فیلم بازی تقلید the imitation game
فیلم هندی سوپر سی - فیلم امور تربیتی
دانلود برنامه دفتر اندیکاتور
چند روش برای ساختن کرم سفید کننده خانگی
خرید اینترنتی قرص گین آپ Gain up کل بدن و صورت 60 عددی
چگونه پوستی به روشنی برف داشته باشیم
لمینت متحرک دندان - Snap On Smile
خرید و قیمت و عکس و مشخصات قرص لاغری رزبری کتون اصل Raspberry Ketone 30Cap
صابون تریاک کلاژن طلا (100% خالص)
قرص لاغری بلک اسلیم 30 عددی Black Slim
قرص افزایش دهنده حجم باسن Somatoline Cosmetic
قرص افزایش حجم سینه Somatoline Cosmetic 60Cap
قرص لاغری پاپایا papaya
روش های خانگی و گیاهی برای سفید کردن و جوانی دست و پا
ماسک نشاسته برای کشیدگی و شفافیت پوست صورت
پاکسازی و لایه برداری پوست صورت با شیر
سفید کردن پوست صورت با روش های کاملا طبیعی
بهترین ماسک روشن کننده پوست صورت
لامپ هوشمند و اسپیکر بلوتوث
پاوربانک طرح شیائومی 10400
پاوربانک طرح گارد موبایل
کیف پول و موبایل دستی و کمری
ست کیف پول و جاکلیدی مازراتی
ساعت مچی هابلوت مدل BIGBANG
لطفا از ديگر مطالب نيز ديدن فرماييد
.: Weblog Themes By SlideTheme :.
----